-
بازگشت
جمعه 6 مهر 1386 14:46
وااااااااییییی که جه حالی میده وقتی میری تو یه انباری قدیمی وسایل گرد گرفته و پر از خاک رو جابجا می کنی و چیرایی رو پیدا می کنی که متعلق به یه زمانیه که ازش خیلی خاطره داری . بعد هم دلت باز میشه هم یه جورایی میگیره از اینکه چرا این همه مدت بهشون یه سری نزدی . امروز که اومدم تو نت به اینجا که سر زدم دقیقا همین حسو...
-
حباب
پنجشنبه 4 مرداد 1386 21:15
خیلی وقتا پیش میآد , تو به روی بقیه نیار ولی همیشه به خودت یاد آوری کن تا هیچ وقت یادت نره که بعضی وقتا داری توش غلت می زنی, دستت به درو دیوار لیزش می خوره, کله پا میشی و باز از نو شروع می کنی ولی باز داری دور خودت می چرخی و فکر می کنی که همه چیز از پشتش شفاف و بی ریا به نظر میرسه ولی اصلش میدونی چیه ؟اینکه تو تمام...
-
و آن هنگام که بارید
جمعه 22 تیر 1386 22:23
قطره ای بر دستی که روی نرده های بالکن بود و نظاره گر عظمت بی پایان تو ، قطره ای بر سری که روی شانه ای گذاشته شده ،دلتنگ از جدایی که هنوز نیامده و دیگری پیش پای کودکی که نخستین قدم هایش را بر میدارد ،شاید یکی دیگر روی دستان به هم قفل شده ای که خوشحال از وصالند و دیگری بر لبی که زمزمه کنان غافل از همه چیز است در عالمی...
-
روزنه
یکشنبه 10 تیر 1386 20:32
تقریبا مطمئن بود که هیچ نقطه روشنی پیش روش نیست, فکر کرد بهترین کاری که می تونه بکنه کاری در جهت شنیدن همون صدا و تحقق صحنه ای بود که بارها تو ذهنش اونو مجسم کرده بود بوووووم و بعد همه چیز تموم می شد. حداقل برای اون و برای تمام چیزهایی که باهاش سر و کار داشتن . خیلی کاره سختی به نظر نمی رسید ,مخصوصا اینکه انگیزه رسیدن...
-
من اونو دیدم
دوشنبه 4 تیر 1386 09:35
پیدا کردن راه تو اون تاریکی براش کار سختی نبود چون خونشو مثل کف دستش می شناخت خیلی آروم دستگیره درو چرخوند درو با احتیاط باز کرد که نکنه صداش اونو بیدار کنه . اتاق تاریک تاریک نبود یه نور ضعیف چراغ خواب کمکش می کرد که راشو پیدا کنه درو پشت سرش نبست انگار خیلی عجله داشت که بهش برسه دیگه حوصله برگشتن به عقب رو نداشت ....
-
پتک
پنجشنبه 31 خرداد 1386 17:50
بعضی وقتا که از بیرون به خودم نگاه می کنم یک دختری رو می بینم که با پتک هی داره می زنه تو سرش بعد می گه چه دردی داره ها . گاهی وقتا دیر به داده خودم می رسم که بگم آخه مگه آزار داری ؟ آخه چی کارش داری ؟ولش کن تکرار و باز تکرار کی می خوای آدم شی دختر ؟
-
ابهام
جمعه 11 خرداد 1386 13:16
جدیدا صداهای گنگ وجودم زیاد شده زمزمه هایی که برام آشنا نیست یه تحول خوش خیم یا یه فاجعه در انتظارمه؟؟؟ نمی دونم !!!! بعضی وقتا خودم خودمو به جا نمی آرم
-
کابوس
پنجشنبه 10 خرداد 1386 21:14
در رو که باز کرد بوی گل مستش کرد چه خنکیه مطبوعی یه لحظه چشماشو بست و یه نفس عمیق کشید با خودش عهد کرد بهترینشو انتخاب کنه شاید امروز این حس خاص می تونست به هر دوتاشون کمک کنه شاید بهانه خوبی بود .با این فکر یکی یکی نگاهشو به همه گلها دادو رفت طرف مریم ها که بوشون فوق العاده بود یه شاخه تازه مریم برداشت با خودش گفت...
-
ملک الموت
جمعه 4 خرداد 1386 10:54
نمیدونم چرا هر چند وقت یک بار عزرائیل دلش برام تنگ می شه هوس می کنه سربه سرم بزاره دیروز وقتی بند کفشمو می بستم عینهو همون اسم با مسمایی که براش گذاشتن (عجل معلق) بالای سرم ظاهر شد : سرتو بگیر بالا ببینمت دختر جان !اومممممم اسمت چی بود ؟نیلوفر؟وایسا ببینم تو لیست امروزم هستی یا نه ؟تو دلم می گفتم خدایی عزرائیلم برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 00:40
وای از اون روزی که یک موجود کوچک و activeچیزی شبیه کرم تو وجود آدم شروع به جنب و جوش کنه(آخ آخ فکر بد نکنین) منظورم یک مرض کاملا شناخته شدس که خوب وقتی برای کسی پیش می آد عواقبش میشه:دودر کردن کلاس وافزایش تفریحات سالم وافزایش میزان خالی بستن برای استاد ............... جدا در بعضی موارد برای تحرکی که این کرم داره چه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اردیبهشت 1386 09:30
تا حالا شده تو تاریکی شب چشمت به یک پنجره بیفته ؟یک پنچره روشن با پرده های نازک و یک سایه که مدام این ور و اونور می ره ؟؟تا حالا شده توجه کنی بعضی شب ها وقتی همه روشنایی های شهر داره کم رنگ می شه بازززززززز اون پنچره روشن و اون سایه تاریک هنوز جلوه می کنه ؟! چند بار شده از خودت بپرسی که چرا اون چراغ پا به پای چراغ...
-
اول سلام
جمعه 28 اردیبهشت 1386 09:27
وقتی تصمیم می گیری بنویسی خیلی سخته وقتی دنبال موضوع می گردی اولش عین اینکه توی لجن و آب کف یک رود خونه جاری دنبال طلا بگردی .نمیدونم بسته به شانسه یا سرنوشت اگر بفهمی چقدر اون زیر طلا خوابیده یا اینکه متوجه بشی هیچی نیست که دلتو بهش خوش کنی . می دونی!این گشتنه با ارزشه چون بعضی ها اصلا نمی دونن لجن و رود خونه چیه...